پرش به محتوا

دست

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

گونه‌های دیگر نوشتاری

[ویرایش]

ریشه‌ لغت

[ویرایش]
  • پهلوی
جستجو در ویکی‌پدیا ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ دست دارد

آوایش

[ویرایش]
  • /دَست/

اسم

[ویرایش]

دست

  1. (جانوری): بخش انتهایی هر یک از دو عضو طرفین بالاتنه انسان پایین‌تر از مچ، شامل کف، و پنج انگشت.
  2. دسته، جناح، لشکر.
  3. مسند.
  4. قاعده، روش.
  5. واحدی برای شمارش اقلامی مانند: لباس، فنجان.
  6. نوبت، دفعه.
  7. توانایی، قدرت.

مصدر لازم

[ویرایش]

دست‌افشاندن

  1. رقص و پایکوبی کردن.
  2. صرفنظر کردن، دست برداشتن.

مثال‌ها

[ویرایش]
  1. دست به بغل تعظیم کردن، کرنش نمودن.
  2. دست پا چلفتی کنایه از: بی عرضه، نالایق، بی دست و پا.
  3. دست از پا درازتر کنایه از: بی نصیب، ناموفق، ناکام.
  4. دست از پا خطا نکردن کنایه از: هیچ کار ناشایستی نکردن.
  5. دست به سیاه و سفید نزدن کنایه از: هیچ کاری نکردن.
  6. دست‌داشتن دخالت داشتن.
  7. دست‌‌دست‌ کردن طول دادن، بی مورد کش دادن.
  8. دست‌کج، دزد.
  9. دست زدن الف - با دست لمس کردن. ب - اقدام کردن.
    هرکه بر پشت کرهٔ خاک دست خویش مطلق دید، دل او چون سر چوگان به همگنان کژ شود. (نصرالله منشی؛ کلیله و دمنه، باب الملک والطائر فنزة، بخش ۴)

––––

برگردان‌ها

[ویرایش]
ترجمه‌های باستان

––––