دست
ظاهر
فارسی
[ویرایش]گونههای دیگر نوشتاری
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- پهلوی
ویکیپدیا مقالهای دربارهٔ دست دارد |
آوایش
[ویرایش]- /دَست/
اسم
[ویرایش]دست
- (جانوری): بخش انتهایی هر یک از دو عضو طرفین بالاتنه انسان پایینتر از مچ، شامل کف، و پنج انگشت.
- دسته، جناح، لشکر.
- مسند.
- قاعده، روش.
- واحدی برای شمارش اقلامی مانند: لباس، فنجان.
- نوبت، دفعه.
- توانایی، قدرت.
مصدر لازم
[ویرایش]دستافشاندن
- رقص و پایکوبی کردن.
- صرفنظر کردن، دست برداشتن.
مثالها
[ویرایش]- دست به بغل تعظیم کردن، کرنش نمودن.
- دست پا چلفتی کنایه از: بی عرضه، نالایق، بی دست و پا.
- دست از پا درازتر کنایه از: بی نصیب، ناموفق، ناکام.
- دست از پا خطا نکردن کنایه از: هیچ کار ناشایستی نکردن.
- دست به سیاه و سفید نزدن کنایه از: هیچ کاری نکردن.
- دستداشتن دخالت داشتن.
- دستدست کردن طول دادن، بی مورد کش دادن.
- دستکج، دزد.
- دست زدن الف - با دست لمس کردن. ب - اقدام کردن.
- هرکه بر پشت کرهٔ خاک دست خویش مطلق دید، دل او چون سر چوگان به همگنان کژ شود. (نصرالله منشی؛ کلیله و دمنه، باب الملک والطائر فنزة، بخش ۴)
––––
برگردانها
[ویرایش]ترجمههای باستان | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
––––
اندام بدن
منابع
[ویرایش]- فرهنگ بزرگ سخن
- فرهنگ لغت معین