تهوع (رمان)
ظاهر
تهوع نخستین رمان ژان پل سارتر نوشته شده بهسال ۱۹۳۸ میلادی است.
تهوع
[ویرایش]- «آنها نیز، برای وجود داشتن، ناچارند گرد هم بیایند.»
- تهوع، صفحهٔ ۷۲
- «همهٔ این آدمها وقتشان را سر این میگذارند که ما فی الضمیرشان را توضیح دهند، و با خوشحالی تصدیق کنند که آرا و عقایدشان یکی است.»
- تهوع، صفحهٔ ۷۵
- «ساعت سه. ساعت سه برای هر کاری که آدم میخواهد بکند همیشه یا خیلی دیر است یا خیلی زود.»
- تهوع، صفحهٔ ۸۲
- «دیگر مسئول دفاع از اندیشههای مقدس و ارزشمندی که از پدرانشان گرفتهاند نیستند، یک مرد مفرغی خودش را نگهبان آن اندیشهها کردهاست.»
- تهوع، ص. ۱۰۱
- «من تحقیقات تاریخی را آن اندازه ارزشمند نمیدانم که وقتم را سر مردهای تلف کنم که اگر زنده بود لایق نمیدانستم بهاش دست بزنم.»
- تهوع، صفحهٔ ۱۴۴
- «بهنظرم هرچه دربارهٔ زندگی میدانم از کتابها آموختهام.»
- تهوع، صفحهٔ ۱۵۳
- «گذشته، تجمل مالکان است.»
- تهوع، صفحهٔ ۱۵۴
- «و بعد، نزدیکهای چهلسالگی، افکار حقیر لجوجشان و چند ضربالمثل را تجربه نام میگذارند.»
- تهوع، صفحهٔ ۱۵۸
- «نمیخواهم بیندیشم… میاندیشم که نمیخواهم بیندیشم. نباید بیندیشم که نمیخواهم بیندیشم. زیرا این همچنان یک اندیشه است. آیا هرگز پایانی بر آن نیست؟»
- تهوع، صفحهٔ ۲۰۱
- «اندیشهٔ من، خود من است: برای همین است که نمیتوانم وا ایستم. من به وسیلهٔ آنچه میاندیشم وجود دارم… و نمیتوانم خودم را از اندیشیدن بازدارم.»
- تهوع، صفحهٔ ۲۰۱
- «من هستم، من وجود دارم، میاندیشم پس هستم؛ من هستم زیرا میاندیشم، چرا میاندیشم؟»
- تهوع، صفحهٔ ۲۰۳
- «من هستم زیرا میاندیشم که نمیخواهم باشم؟»
- تهوع، صفحهٔ ۲۰۳
- «چنان تنهایی وحشتناکی احساس میکردم که خیال خودکشی به سرم زد. چیزی که جلویم را گرفت این فکر بود که هیچکس، مطلقاً هیچکس از مرگم متأثر نخواهد شد و من در مرگ خیلی تنهاتر از زندگی خواهم بود.»
- تهوع، صفحهٔ ۲۲۴
- «میدانی، بنای دوست داشتن کسی را گذاشتن، کار بزرگی است. باید نیرو، کنجکاوی، نابینایی داشت…»
- تهوع، صفحهٔ ۲۶۳
- «من… دارم بیشتر از خودم عمر میکنم.»
- تهوع، صفحهٔ ۲۷۲
- «آنها قانون میگذارند، رمانهای مردمی مینویسند، ازدواج میکنند، مرتکب حماقت بزرگِ بچه پس انداختن میشوند.»
- تهوع، صفحهٔ ۲۸۲
- «افسوس میخورم که همراهش نرفتم ولی دلش نمیخواست؛ او بود که از من درخواست کرد تنهایش بگذارم: او داشت کارآموزی تنهایی را شروع میکرد.»
- تهوع، ص. ۲۸۵
- «پس آیا آدم میتواند وجودش را توجیه کند؟»
- تهوع، ص. ۳۰۸
- «یک موجود هرگز نمیتواند وجود موجودی دیگر را توجیه کند.»
- تهوع، ص. ۳۰۸
- «حالم خراب است! حالم خیلی خراب است:دچارش شدهام، دچار این کثافت، دچار تهوع و این بار به شکل تازه:توی یک کافه مرا گرفت:تا حالا کافهها تنها پناهگاهم بودند چون پر از آدم و نورانی اند. نمیدانم وقتی در اتاق گیر بیفتم باید کجا بروم.»
- «من حاجتی به جمله پردازی ندارم. برای آن مینویسم که بعضی اوضاع و احوال را روشن کنم. باید از ادبیات بر حذر باشم. باید قلم را رها کنم که به حال خودش بنویسد بدون آنکه در پی کلمهها بگردم.»
- «اولین بار پس از دریافت نامه آنی واقعاً از فکر دیدن دوباره اش خوشحالم. در این شش سال چه میکرده است؟ آیا وقتی چشمانمان باز به یکدیگر بیفتد، دستپاچه میشویم؟ آنی نمیداند دستپاچه شدن یعنی چه. طوری مرا خواهد پذیرفت که گویی همین دیروز از پیشش رفته بودم. ای کاش مثل احمقها رفتار نکنم، و از همان اول کفرش را درنیاورم. باید یادم باشد از راه که میرسم دستم را به طرفش دراز نکنم: از این کار متنفر است.»